«ادبيات تبعيد و مهاجرت و نقش رسانه‌ها در تحول آن» (!) عنوان  گفتاري است از حسين نوش‌آذر كه اوايل ماه آوريل سال 2002 در سايت خبري «ايران امروز» منتشر شده است. نويسنده در اين گفتار، تاريخچه و تحليلي از ادبيات «تبعيد و مهاجرت» ارائه مي‌دهد كه چه در مقدمات و چه در نتيجه‌گيري جاي بحث بسيار دارد. قصد من اما، تنها اشاره به چند نكته و مهمتر از آن پرداختن به اتهام سنگيني است كه در آن نوشته به هوشنگ گلشيري زده شده است. من اين توضيح را وظيفه‌ي خود و حتا اداي دين به مردي مي‌دانم كه بيش از هر نويسنده‌ي معاصري در تربيت و تشويق و حمايت از نويسندگان جوان تلاش كرد و فقدانش براي بسياري جبران ناپذير بود و هست.

نويسنده‌ي مقاله، ادبيات فارسيِ خارج از كشور را به دوره‌هاي گوناگون تقسيم كرده و براي هر دوره ويژگيهايي قائل شده است. اين كار، عمدتاً، از يك سوً تمهيدي است براي جعل مقام و منزلتي براي خود و از سوي ديگر زمينه‌اي است براي رسيدن به احكامي بحث‌ا‌نگيز. نويسنده پس از چيدن مقدمات نتيجه مي‌گيرد كه «گفتمان تبعيد» به پايان رسيده و «با به پايان رسيدن گفتمان تبعيد اكنون به نظر من ما در مرحله‌ي گذار از ادبيات تبعيد به ادبيات مهاجرت قرار داريم.» و با مثال آوردن تعدادي داستان از چند نويسنده‌ي ديگر و دو كتاب از خودش به اين ادعا مي‌رسد كه ما «ادبيات مهاجرت را نمايندگي مي‌كنيم.» و سپس نويد مي‌دهد كه «از هر نظر زمينه‌هاي رشد و شكوفايي ادبيات مهاجرت به وجود آمده است.» و سرانجام علل شكفتن ادبياتي را كه نمايندگي مي‌كند چنين تشخيص مي‌دهد: «ادبيات مهاجرت رونق خود را مديون چند عامل است: نخست گشايش فضاي سياسي پس از دوم خرداد ... دوم: درگذشت نابهنگام هوشنگ گلشيري ... و سوم: پيدايش مطبوعات غيرچاپي و اينترنتي ...»

نويسنده، البته، تا به اين نتيجه برسد دانسته‌ها و ندانسته‌هاي بسياري را كنار هم قرار داده و به گشاده‌دستي مقامها و موقعيتهايي به كار خود و عده‌اي ديگر بخشيده است. بر ندانسته و ندانستن‌اش چندان حرجي نيست. اما ندانسته را حكم كردن و بر پايه‌ي آن، ادعاها كردن و به چنين نتايجي رسيدن بسيار سوال‌برانگيز است.

نويسنده‌ي گفتار در بررسي نقش و موقعيت نشريات خارج از كشور مي‌نويسد: «كبود بيشتر به شعر مي‌پرداخت و زمان نو به شعر و داستان. انديشه‌ي آزاد ... در واقع ادامه‌ي جنگ اصفهان و مفيد بود در خارج از كشور.» زمان نو را شايد نمي‌دانست. او ظاهراً، و با در نظر گرفتن ادعاي خودش، سه سال از سالهاي انتشار زمان نو را در جبهه‌هاي جنگ بوده. (2) اما حتا يك تورق سطحي هم كافي است تا معلوم شود كه زمان نو  اساساً نشريه‌اي سياسي و تئوريك بود و عمدتا به مباحث سوسياليسم و چپ مي‌پرداخت و جز در سه چهار شماره‌ي آخر و پس از برهم خوردن آن تركيب اوليه، به ندرت شعر يا داستاني منتشر كرده است. و اين نشريه در اصل توسط منتقدان و انشعابيون سازمان چريكهاي فدايي خلق و براي طرح مباحث تئوريك بنيان گرفت. كاري كه در زمان خود نيز به خوبي انجام داد. يعني كه در هر حال زمان نو هرچه بود به شعر و داستان نمي‌پرداخت. گردانندگان زمان نو در سرسخن دهمين شماره‌ي نشريه، با اين كه تمايلِ تبديل شدن به نشريه‌ي فرهنگي در آن غالب شده بود آن را «نشريه‌ي گسستن از انقلابيگري جاهلانه و پيوستن به روشنگري شورشگرانه» تعريف مي‌كنند. باري، اين از زمان نو. اما چطور انديشه‌ي آزاد مي‌توانست ادامه‌ي مفيد باشد در حالي كه اولين شماره‌ي دوره‌ي جديد مفيد كه گلشيري سردبيري كرد در بهمن  1365،و هنگامي انتشار يافت كه پنج ماه از انتشار سومين شماره‌ي انديشه‌ي آزاد مي‌گذشت؟ اين چه ادامه‌اي است كه سابقه‌اش از پس مي‌آيد؟! نويسنده ظاهراً اينها را نمي‌دانسته و حكم بر مبناي ندانسته و تحقيق نكرده گداشته است.

اما اين كه «كبود بيشتر به شعر» نمي‌پرداخت را ديگر بايد مي‌دانست. بايد مي‌دانست؛ چرا كه اولين داستانهايي كه در يك نشريه‌ي ادبي چاپ كرد در همان كبود بود. كبودي كه ما منتشر مي‌كرديم و من سردبيرش بودم، در دوازده شماره 35 داستان فارسي و ترجمه و بيش از 50 مقاله و نقد و بررسي، تاليف و ترجمه، در حوزه‌ي ادبيات داستاني منتشر كرد. كه از آنها سه داستان و دو سه مطلب ديكر نيز از خود او بوده است. كبود اگر مي‌خواست «بيشتر» به ادبيات داستاني بپردازد بايد چه مي‌كرد؟! بيشتر پرداختن به شعر لااقل براي من كه كار و مشغله‌ي اصلي خود را شعر مي‌دانم مايه‌ي سرشكستگي نيست. اما نكته اينجاست كه نويسنده تحريف مي‌كند تا به نتيجه‌ي دلخواهش برسد. اين اطلاعات نادرست را مبنا قرار مي‌دهد تا حقابيت و رسالت كار خود را نتيجه بگيرد. و با اتكا به همين گونه استدلالها  و نگرشهاست كه عاقبت رونق ادبياتي را كه مي‌خواهد پرچم نمايندگي‌اش را بردوش بكشد در هلاك و بي‌حرمت كردن نويسنده‌اي مي‌داند كه دوست و دشمن از دست رفتنش را فقداني عظيم و جبران ناپذير براي نسل جوان داستان نويس مي‌دانند.

نويسنده مدعي است، هوشنگ گلشيري «همواره به اشتقاق ميان داخل و خارج از كشور دامن مي‌زد و به دليل نفوذ و تسلطي كه بر مطبوعات ادبي و بر كانون نويسندگان و بر بنگاههاي نشر و پخش كتاب داشت، در هر فرصت، از طرح گفتمان تبعيد در داخل كشور ممانعت مي‌كرد.» و برخلاف تمامِ متنِ گفتارش كه براي حقنه كردن هر نتيجه‌ي دلخواه و هر جعلي فرصت كافي داشت چنين اتهام سنگين و تهمتي را تنها با عبارت «به دلايلي كه در حوصله‌ي اين بحث نمي‌گنجد» مستدل مي‌كند تا وقت براي ارايه‌ي كارنامه و فهرست مقالاتش كم نيايد.

تلاشها و نقش تعين كننده‌ي گلشيري در فعاليتهايي كه به احياي مجدد كانون انجاميد از چشم مخالفان و دشمنانش نيز دور نبود. او سالهاي آخر عمرش را عمدتاً در تعقيب و آزار و اضطرابي سپري كرد كه، از جمله حاصل همين پنهان نبودن بود. پس اين چه حيله‌اي است كه وقتي مقرون به صرفه باشد و وسيله‌ي مطرح شدن، به دوستي با گلشيري تظاهر مي‌كند و اكنون مدعي است كه با در گذشت او «درگيريهاي درون كانون تخفيف يافت.» فقدان آن كه به قول دولت‌آبادي صداي بلند و رساي كانون بود، تخفيف كدام درگيري درون كانون را به ارمغان آورد كه هلهله مي‌كنند؟ اين اتهامات براي خوشامد كيست؟ و آن كدام ادبيات است كه رونقش محتاج درگذشت يكي از بزرگترين نويسندگان معاصر و يكي از پرتلاشترين شخصيتهاي فرهنگي معاصر ماست؟ اين چه داستاني است كه براي اثبات حقانيت خود مايه از آبروي داستان مي‌گذارد؟

اين كه درگذشت گلشيري گشايشي در كار كانون فراهم كرد يا نه را كانونيان بهتر مي‌دانند و پاسخ اين كذب به عهده‌ي آنهاست. اما دانستن تلاشهاي گلشيري در ايجاد امكان طرح و انتشار آثار نويسندگان مقيم خارج نه امر پنهان و پوشيده‌اي است و نه نيازي به شهادت دهها نويسنده و شاعري دارد كه انتشار كارشان در ايران را مديون او هستند . تنها نگاهي به نشرياتي كه گلشيري در انتشارشان دخيل بوده كافي است تا ببينيم كه او حتا در آن زمان كه نه دوم خردادي در كار بود كه زمينه‌ساز «گشايشي» شود و نه هنوز از «پيدايش مطبوعات غيرچاپي يا اينترنتي» نشاني بود، همت خود را پشتوانه چاپ آثار نويسندگان خارج از كشور مي‌كرد. من از كارنامه ذكري نمي‌كنم كه حتا نگاهي به پشت جلد همه‌ي شماره‌هايي كه در زمان حيات گلشيري و به سردبيري او انتشار يافت كافي است تا هر بيغرضي ببيند كه هيچ شماره‌اي بدون مطالبي از نويسندگان مقيم خارج نيست.

نقش و اهميت حضور و تلاشهاي هوشنگ گلشيري در ايجاد فضايي براي تنفس و فعاليت براي اهل قلم و به ويژه جوانان، و حضور خستگي‌ناپذيرش در راه‌اندازي و احياي مجدد كانون نويسندگان، چنان وسيع و گسترده بود كه پس از مرگش حتا گفتگو درباره‌ي آثارش را نيز تحت الشعاع قرار مي‌داد. اين كه عده‌اي، گاهي، كوششهاي او در تربيت و پرورش نسل جوان داستان‌نويس را به جمع كردن مريد و ساختن محفل تعبير مي‌كردند اگر از سر حسد و كينه‌ي شخصي نبود، چيزي بود از جنس همان معارضه‌ها و كشمكشهايي كه هميشه در محيط ادبي و فرهنگي ما بوده و هست.

گلشيري از هر سفرِ خارج كه بازمي‌گشت نيمي از چمدانش انباشته از كتابها و نشريات خارج بود. اغلبِ كتابهايي كه گلشيري با خود به ايران مي‌برد آنقدر دست به دست مي‌چرخيدند كه شيرازه‌شان از هم مي‌پاشيد. اما بديهي است كه از ميان خيل كتابهاي فراوانِ خارج، آنچه به دستش مي‌رسيد و مي‌پسنديد با خود مي‌برد. حالا اگر اثر كسي از اين مجرا به داخل راه نيافت كه گناه گلشيري نيست. او يكي بود، نه از بسياران، با سليقه و چمداني كه هر چيز دم دستي را نمي‌شد درونش گنجاند. گناه حتا نه از كوچكي چمدان بود و نه از انبوهي توليد؛ شايد گناه از همان سليقه‌اي بود كه به ميل و دلخوشي اين و آن انعطاف نداشت.

گمان ندارم كسي ادعا داشته باشد كه گلشيري مانع انتشار اثرش شده باشد. شهرت او به مسحور و شيفته‌ي ادبيات و شوق بي‌پايان و سيري‌ناپذيرش براي خواندن و شنيدن داستان آنقدر و توسط افراد گوناگون تكرار شده و عيان است كه محتاج اثبات نيست. از اينها گذشته، خارج از دايره‌ي هوچي‌بازي و شايعه و تهمت، آنكه وجود او را مانع «رونق ادبيات مهاجرت» مي‌داند و او را متهم مي‌كند كه «در هر فرصت» از طرح «گفتمان تبعيد ممانعت مي‌كرد» بايد براي اثبات اين تهمتها مثال و مدرك و شاهد بياورد. مگر آنكه اين نماينده‌ي خودگمارده‌ي ادبيات مهاجرت معتقد باشد كه همه گناهكارند مگر خلافش اثبات شود؟!

و هر كس كه حتا اندكي با گلشيري آشنا بود مي‌دانست كه او كاري را كه بي‌مايه مي‌دانست تاييد و حمايت نمي‌كرد. كه البته با ايجاد مانع فرق بسيار دارد. چه بسا كه به نظر ما اين يا آن قضاوتش نادرست بوده باشد، اما آنچه او را از بسياري متمايز مي‌كرد اين بود كه خط و ربط اساسي رفتار و قضاوتش را معيارهايش تعيين مي‌كرد و در قضاوت داستان اهل باج و مماشات نبود. اما بسياري شاهدند كه در سفرهايش به خارج داستانهايي را كه به دستش مي‌رساندند، حتا اگر ضعيف مي‌دانست، در حد امكان و وقت مي‌خواند و با نويسنده‌اش گفتگو مي‌كرد. اين را كه لااقل خود نويسنده‌ي مقاله تجربه كرده است! نوش‌آذر نبايد فراموش كرده باشد كه مجموعه داستان «ديوارهاي سايه دار» را پيش از چاپ، از طريق من به دست گلشيري رساند تا اگر پسنديد مقدمه‌اي بر آن بنويسد. ننوشت. اما آنقدر «فداكار» بود كه غلطها و ضعفها را گوشزد كند و در حاشيه بياورد و در كنار عنوان هر داستان نيز نظرش را به صراحت و وضوح بنويسد. ارزني انصاف و صداقت اگر در كار بود همين نمونه نشان مي‌داد كه نويسنده‌اي كه وقت و انرژي بر سر كاري مي‌گذارد كه مورد پسندش هم نيست و آن را با دقت مي‌خواند و در تصحيح و راهنمايي نويسنده‌اش مي‌كوشد چگونه مي‌تواند به مانع اصلي رونق ادبيات تبعيد و مهاجرت ملقب شود؟  نوش آذر اگر براي رونق كارش محتاج تاييد و تعريف سطحي و تعارف بوده كه مقصر گلشيري نيست.

من يك سالي است به ايران سفر نكرده‌ام، نمي‌دانم. آيا جديداً شرط نزديكي به مطبوعات «دوم خردادي» تعرض و تعدي و افترا به هوشنگ گلشيري است؟ باور نمي‌كنم. اما باور دارم كه علت اين بي‌حرمتي و كذب هرچه باشد حرمت به ادبيات، از هر نوع و هرجا نوشته شود، نيست. و باور دارم، آنچه رونقش مديون مرگ نابهنگام هوشنگ گلشيري و هر نويسنده‌ي ديگر، حتا نه همسنگ و از جنم او، باشد، ادبيات نيست. هرچه باشد ادبيات نيست؛ اما نوش‌آذر و امثالش مي‌توانند به عنوان نمايندگانش تا هر چندم ِ هر خردادي دلخوش باشند.

 

هانوفر 17 آوريل 2002

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ متن اين گفتار در سايت خبري «ايران امروز» آمده، و آدرس آن از اين قرار است:

http://www.iran-emrooz.de/farhang/nushaz810113.html

 

 2ـ اين نكته در نوشته‌اي با عنوان «بر اين ميت نماز بگذاريم» آمده است. نوش‌آذر در اين نوشته اكبر سردوزآمي نويسنده را «مرده و ميت» اعلام مي‌كند و بر جنازه‌ي او خطابه‌اي مي‌خواند سراسر دشنام و توهين و افترا. هوشنگ گلشيري نيز در اين «نماز» از طعنه‌ها و توهينهاي نمازگزار بي‌بهره نمانده است. متن اين »خطابه‌ي تدفين» در سايت نوش‌آذر بود و اگر هنوز باشد در اين آدرس يافتني است:

http://www.nushazar.de/weblog/maerz02/sardouzami.htm